رئيسمان: بچه ها امروز خيلي سر و صداتون بلند بوده.
ما: نه آقاي رئيسمان! اين حرف ها چيه اتفاقا ما خيلي كارمون زياده فرصت سر و صدا نداريم.
رئيسمان: آخه من تو راهرو ديدم رئيس بخش فلان آمده پشت در شيشه اي گوش وايساده
ما: ...
رئيسمان رفت تو اتاقش.
ما:غلط كرده مرتيكه، اومده بوده با زيدش حرف بزنه ميخواسته كارمنداش نبيننش، مرتيكه همه چي ندار بياد ببينه ما چقدر كار ميكنيم بعد زرت و پورت كنه.
رئيسمان زنگ زده به يكي از بچه ها، هيس هيسِ يكي از بچه ها و پس از چند ثانيه.
يكي از بچه ها: آقاي رئيس ميگه كه پشت سر بنده خدا چيزي نگين، من خودم معترض صداتون بودم خواستم به بهانه آبرو داري ازتون بخوام.رئيس بخش فلان آمده بوده تبريك بگه بابت يه داستاني.همين.
ما: عجب آدميه اين رئيسمان!
پ.ن: اينقدر امروز سر و صدا كرديم كه من هنوز هيجان زده ام.
۴ نظر:
سرو صدایتان را عشق است
nokaretam agha iskandari
خب من اومدم بگم که تمام مطالبتون رو خوندم.
جالب می نویسین
زندگی تو خونه مجردی خیلی سخته؟
نظز لطف شماست
بابت وقتی گرفت خوندنت بعدا حساب می کنیم.
سخت که هست ولی خب بی حسن نیست.
ارسال یک نظر