شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۹

مرخصی کهفی

دو روز که رفتم مرخصی انگار که دو سال است شرکت نیستم. انواع و اقسام اتفاقات افتاده و قوانین جدید و اخلاق های جدید. سه شنبه پاداش های سال را داده اند و آنها که راضی نبودند یکی قهر کرده یکی استعفا داده و یکی با رئیسمان جر گرفته که ال و بل.
من بی خبر از مرخصی آمده ام و در انتظار روی خوش یک مشت برج زهرمار را می بینم که فقط برایم کار تراشیده اند و تراشیده اند.
صبح تا عصر ساکت نشسته بودم پشت میز و کار میکردم.

جمعه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۹

همین جوری

جهان سوم است و هزار دردسر. زوری مجبورت می‌کنند سیاسی باشی. اول قدم فیلطرت می‌کنند آن هم دسته جمعی, بعد به تو توهین می‌کنند, سپس هنگام خرید به تو حمله میکنند, آنگاه تو پیروز می‌شوی*
از بهانه ها که بگذریم من آدم وبلاگ‌نویسی خفن نیستم که حتی در میان هوار زلزله دستم را به کیبورد برسانم تا آخرین پستم را بنویسم. باید وقتش باشد, حوصله اش باشد و حرفش هم باشد. فعلا این را برای خالی نبودن عریضه نوشتم تا یخم آب شود.
*: گاندی: ابتدا تو را نادیده می گیرند، سپس تو را مسخره می کنند، سپس با تو می جنگند و آنگاه تو پیروز می شوی