چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۹

چارشنبه ها

چارشنبه ها اصولا روز کار کردن نیست. خصوصا که ساعت برسد به دوازده و نیم که وقت ناهار است. کسانی که بعد از این ساعت کار می کنند یا اوسکول اند یا متعهد. البته اونجور متعهد نه ها, همین که مثلا باید کاری را تا فلان وقت تحویل بدهند, در همین حد.
همکار مسیحی ما هنوز برنگشته از مرخصی. جایش خالی است. زیاد سر به سرش میذاریم خصوصا سر حجاب. بنده خدا از بیشتر خانم های مسلمان شرکت باحجاب تر است. 
 دو سه روزی است که این وبلاگ شده دل مشغولی من. روزها در شرکت به این فکر میکنم که چه تدارکی برایش بگیرم یا به چه سمتی ببرمش. کلا آدم بلند پروازی هستم(ولی از شما چه پنهان جرأت بروزش را هیچ وقت نداشته ام). چند تا ایمیل زدم به تعدادی از این وبلاگهایی که معمولا میخوانمشان که لینکی چیزی بدهند تا مشتری بیاد! یکیشون جواب داده: کجا با این عجله؟ بذار ده تا پست بذاری بعدن دنبال لینک و اینا باش, راستش از خجالت اب شدم, پیش خودم گفتم آخه مرد گنده این هم کار بود کردی ایمیل زدی که منو لینک کن, منو لینک کن.
پ.ن: خلاصه که از آقای کارمنِد به این خوبی بعیده 

۱ نظر:

مضراب گفت...

بحله. خيلي خوش اومدين به دنياي وبلاگ نويسي.
اما... اول بايد مطالب جالب توجه داشته باشيد كه بعد از لينك شدن تو وبلاگ هاي پر بازديد ملت رغبت كنند و هميشه سر بزنند نه اينكه اولين كليكشون آخرين كليكشون هم باشه...