شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۹

همكار مسيحي

همكار مسيحيمان از مرخصي برگشته. ترگل ورگل شده و معلوم است كه تعطيلات حسابي بهش ساخته. كمي برايمان از جشن گرفتنشان تعريف كرد. شكلات آب شنگولي دار هم آورده كه داستاني داشتيم سر خوردن و نخوردن. الان تقريبا نيمي از همكاران از همان نيم سي سي الكل مست شده اند. آقاي شكم ولي نخورد و از دست دو سه نفر هم ناراحت شد كه چرا خورده اند. راستش من هم نخوردم. ببينيد چقدر كارمند متديني هستم*.
در مورد تف هاي پست قبل هم بدانيد كه جلسه به روز ديگري موكول شد. حكما يكي از آقايون خواب مونده. براي همه تعريف كردم كه از خروس خون بيدارم و مشغول عبادت و اتوكردنم.
ناهار ماهي داشتم و با بي خوابي ديشب تقريبا الان دارم خواب ميبينم كه مي نويسم.
*: اصولا من كاكائو دوست ندارم

۱ نظر:

مضراب گفت...

من اين هوا كاكائو دوست دارم!