یکشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۹

كارمند درون

با زحمت زياد به شركت رسيدم، هواي زيباي برفي عبور و مرور را اگرچه دشوار كرده لبخند را بر دل مردم نشانده. ميزان الحراره خوش اخلاقي مردم در هر روز براي من برخورد راننده تاكسي هاست! امروز همه خوش اخلاق بودند و گير بيست تومن پنجاه تومن نبودند. سوار تاكسي كه شدم آقاي راننده بعد از سلام احوال پرسي مي كند و من تشكر مي كنم. راديو روشن است و راننده به اخبار راديو متلك مي اندازد و مي خندد. كلا شنگول است. قبل از پياده شدن هم چون باخبر بود كه من كجا دقيقا پياده مي شوم به جاي من مي گويد: خيلي ممنون شما همين جا پياده مي شويد!
با زحمت زياد به شركت رسيدم، همكاران مي خواهند بعد از صبحانه بروند برف بازي! من و دو تن ديگر مخالفت مي كنيم و آنها اعتراض مي كنند كه چقدر ضد حال هستيد. مي گويم من به اندازه كافي برف بازي كرده ام تا به شركت برسم، برف بازي به من نمي رسد. همكار مسيحي مي گويد: ئــــــــه مستر كارمند بياين ديگــــة! من گوش مي‌سپرم به كارمند درون كه مي‌گويد: خجالت بكش از تو گذشته، نرو بشين پشت رايانه چايي‌ات را بخور و از پنجره به برف بنگر.
پ.ن: اينا همه‌ش بهانه‌س دلم گرفته حوصله ندارم.

۳ نظر:

سجاد اسکندری گفت...

یعنی من عاشق علم روانشناسیتم
کارمند درون

مضراب گفت...

كي بخاري رو ولي مي كنه بره برف بازي ؟

مضراب گفت...

منظورم ول بود :))