خیر سرم آمدهام مرخصی شهرستان. از سه شنبه تا شنبه را فرار کردهام بلکه ذهنی از کار خالی کرده باشم تا دوباره شنبه شود و برگردم, پراهن یقه سفید بپوشم و گاوآهن را به خود ببندم و روز از نو روزی از نو. والده بدون اطلاع والد قصد رنگ آمیزی در و دیوار کرده اند و به نقاش خانوادگیمان سپردهاند تا قلممو در رنگ بزند. والد کلا حال و حوصله هیچ تحرکی را ندارند و لذا در اولین قدم هر اقدامی مخالف اند, اگرچه وقتی می بینند که همت از دیگران جوشید و جاری شد لاجرم رضا میشوند. فی الحال بااطلاع والد از مصیبت وارده, بحثی و جری درگرفته. والد میگویند که زمستان فصل رنگ و نقاشی نیست, گرچه حق میگویند ولی والده هم حق دارند, عید در پیش است و مهمانی و لکههای نم که آبروبرند. بنده هرچند سنی ازم گذشته است ولی سکوت میکنم, احتمالا به سبب عزب بودن هنوز برای والد و والده داخل آدم نیستم(آنچنان). اسباب و اساسیه را به داخل اتاقها بردم و لذا اکنون در شلوغی لوازم خانگی به سختی دارم تایپ میکنم. خدا شاهد است برای اتصال سیم مودم آنچنان حرکات از بین اسباب و لوازم کردم که خزندگان خاکی می کنند. شهرستان است و همین ای دی اس ال کابلی هم نعمتی است, اینجا هنوز وایمکس و وایرلس به فحش و ناسزای فرنگی تعبیر میشود(احتمالا).
۲ نظر:
داشتم به این فکر می کردم که ایول! توی این شلوغی میاد وبلاگ میخونه، کامنت هم میذاره، اون هم در 4 بند! دم شما گرم برادر. ایشالله سال دیگه با همسر محترم بری برای رنگ کردن (البته قاعدتا سال دیگه دوباره خونه رو رنگ نمی کنین. در نتیجه برای زن گرفتن زیاد عجله نکن)
من فكر كردم با دايل-آپ وصل شدي كه اينقدر غر زدي!!!...همين كه دسترسي به اينترنت پر سرعت داري بايد خدا رو شكر كني!!!؛)...
شاد باشي...
ارسال یک نظر